صداي پا صداي تنهايي

آذين شهر، براي چيست؟

مگر جشني است

يا بزرگي ، ميايد

ديوار ها چه خوشحالند

وميدانها چه شادمانه ميدرخشد

خنديدن پنجره

گناه بزرگي نيست

زيرا كه از دريچه

چشم هاي هراساني

كوچه هارا ديد ميزنند

شروع نقطه ي اغاز

فاصله را تا مقصد كوتاه ميكند.

وآب

جريان را

به نهر هاي كوچك كوچه ها مي سپارد

شبانه،

فرياد را تا اعماق، تا ژرفا روان ساختن،

كار كيست؟فرشته يا ديو؟

صداي پا

صداي تنهايي است

وچه پر شكوه است صداي پا

در تنهايي نيمه شب

اگر خيابان، آمار قدمهارا،نگاه دارد.

ربط / بي ربط

ما هم داريم زندگي مي كنيم

از چه كسي بايد پنهان كنم رازي را كه همه مي دانند.

به غير خودم

در كوچه ها علامت هايي گذاشته ام كه به كف پاي تو مي خورد

جاي حلزوني را نمي گيرم كه به صدفي مار پيچي دل خوش است

جا همه جا ولي از سلول بدون تو تنگ است

دكارت گفت- نه! بگذريم!

كف دست من متلاطم است وبه هيچ فلسفه اي ربط ندارد

كارتون خواب ها كمي ديرتر از بقيه بيمار مي شوند.

در كوچه هاي سمرقند به طبيبي بر خوردم كه دلش عين من

كف دستش بود

ونبض يكي از كوچه ها كمي تند تر از نبض كوچه ي ديگر مي زد

دختر هااز پشت در به نيت خيري خم شده بودند

بيمار هنوز روي تختخواب دراز نكشيده بود

دكتر كيفش را كه برداشت/داشت- بگذريم

رفتگرهادر كوچه مهره ي مار پيدا كردندكه-

به گوشواره ي من شباهت داشت

وسنگي كه به سرم كوبيدي/كوبيده اي

پس ربط بين اين همه بي ربطي فقط به تو مربوط است

از :علي باباچاهي

احمق پنداشتن مردم،فقط به دليل حماقت پندارنده

 است. فقط ان كس كه گمان مي برد كه گول زده ،به

 شكلي غم انگيز گول خورده است.

کودک آزاری

بعداز نیما: کودک آزاری بازهم قربانی دیگری گرفت.

باربد پسر بچه سه ساله ای که پدر اورا با بنزین آتش زد.

باربد کوچولو در برابر حجم بالای سوختگی ۷۰ درصد کم آورد تاهمچنان کودک آزاری در این کشور غوغا کند وشاید مردم رادربرابر این پدیده زشت حساس نماید وتکانی بخورند.

 

دانيال جان تولدت مبارك

تو مرد هميشه عاشق مني

دوستت دارم

با يك روز را به نام زن ناميدن به جنسيت وانسان بودن ما توهين نكنيد.

به ياد مردمان آواره خرمشهر

  1. ...... اينجا خانه ي اجدادي من است.عطر دستهاي پدران من وهمه ي اجداد من در آن پيچيده. صداي

 هزاران گلوله. صداي فرياد درد كشيدگان مومن. اينجا ،به قدر يك تاريخ درد و غصه و خون دل ريخته.

اين درخت شايد هزار و چهار صد ساله باشد، يا پنج هزار ساله. نع. جنگيدن با علف ، حكم سنت را پيدا

 مي كند. دنيا نو مي شود. راه هاي نوبراي ريشه كن كردن علف ها پيدا مي شود. من سگ نيستم كه بچه

 هايم را به دندان بگيرم واز اين خانه به ان خانه ببرم،الاغ نيستم كه هر طويله ، طويله ام باشد- البته اگر

 در كنج ان يونجه به كفايت باشد. پرنده ي مهاجر نيستم كه با اساني بتوانم از لانه ام دل بكنم..... 

 

   بر گرفته از كتاب حكايت ان اژدها روانشاد نادر ابراهيمي

غریبانگی

اینجا همه جایش، بوی غربت می دهد. انگار هر لحظه دل تنگی و غربت

رو توی ریه هایت جا می دهی. انگار هیچ چیز؛هرگز برایت آشنا نمیشه.

انگار که بیگانه ای در هجوم آشناها.


اینجا، انگار از هر طرف، قفسه سینه ات را فشار می دهند،تانفس

نکشی. همه اش نفس کم میارم. از یک طرف، راه نگاهم را کوه بسته


 وازیک طرف دیگر، یک دریاچه را با مفهوم دریا به خوردم می دهند. اینجا

هیچ چیزدر مفهوم واقعی خودش نیست. همه چیز، سطحی و بی

اساسه. مثل یک بازی طولانی شده که کش اومده. مثل مامان بازی  

بچه ها که تا ظهر،وقتی آفتاب به کله ات می خوره باز دست

      

بر نمی داری از این بازی نکبت و دو دقیقه کپه مرگت را نمی گذاری و

نمی خوابی،تادادمامان در نیاید!اونجا مثل اون لحظه نیشگون مامانها

یا نگاه پر از خشمشون درد تیزی داره که تا عمر داری،یادت نمیره!

من اینجا برای همه چیز، حکم یک غریبه را دارم که هرگزآشنا نمی

نمی شه.انگار زبانم برای خلق خدا ،فقط آواهای نا مانوس را ناله 

می کند. من اینجا با زبان هیچ موجود زنده ای آشنا نیستم. همیشه انگار

که بخواهم از اینجا در بروم ،به دور دستها نگاه می کنم، اما اینجا، حتی

افقش هم ، هیچ وقت برایم مفهوم بی نهایت و دور دست خودش را پیدا

نکرد. هیچ وقت بار اولی را که شکلات تلخ خوردم، از ذهنم فراموش

نمی کنم. از همون شکلاتهایی که 90% کاکائو دارند وواقعا" تلخند.؛ به

زور خوردمش، گمان کنم اصلا" مجبور بودم که زورکی می خوردم! داشتم

بالا می آوردم، حتی از دهنم درش آوردم،تابندازمش سطل آَشغال؛ اما

دوباره قورتش دادم. همه اش را تا ته خوردم! چقدر تلخ بود. شکلات بود،از

نوع واقعی اش اما تلخ بود. اینجا هم همان جوریه؛ مثل شکلات تلخ

می ماند.شکلاته، اما زهرماره!

جاده بی انتها

باران

.

چقدر هوس قدم زدن زیر باران را دارم . باران تطهیر کننده جسم وروح!!!